جدول جو
جدول جو

معنی زینت گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

زینت گرفتن
(چَ / چِ مَ زَ دَ)
آرایش یافتن. آراسته و پیراسته شدن:
وین خاک خشک زشت بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر.
ناصرخسرو.
ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت
شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت.
صائب (از آنندراج).
رجوع به زینت و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
عهد و پیمان دوستی از کسی گرفتن، بیعت ستاندن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ کَ دَ)
شکست خوردن. هزیمت شدن و گریختن:
گرفتند آن شاه را در میان
هزیمت گرفتند ایرانیان.
فردوسی.
چو دیوان بدیدند کردار اوی
هزیمت گرفتند ازکار اوی.
فردوسی.
هزیمت گرفت آن سپاه بزرگ
من از پس خروشان چو شیر سترگ.
فردوسی.
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
غمزه کمان درکشید فتنه کمین برگشاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَهَْ کَ دَ)
انتقام کشیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
- کین گرفتن به دل، خصومت به دل گرفتن. دشمنی به دل راه دادن. کینه جو شدن:
اگر مرد رومی به دل کین گرفت
نباید که آید تو را این شگفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غُرْ رَ / رِ رَ تَ)
حسن و جمال و آرایش یافتن:
وین خاک خشک زشت، بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ دَ)
زنگ زده شدن. زنگ پذیرفتن. به زنگ و تیرگی آلوده شدن. کدر شدن. تیره شدن:
همه تن گرفته ز زنجیر زنگ
ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ.
فردوسی.
رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ.
فرخی.
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو از گیتی پند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
چین برداشتن. و شکن یافتن:
دم خون چو رود مهین هین گرفت
ز غم چهرۀ شاه چین چین گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(یِ شُ دَ)
دشمنی به دل گرفتن. دشمنی دردل نهان داشتن. عداوت در دل پیدا کردن:
چنین گفت هرگز که دید این شگفت
دژم گشت وز پور کینه گرفت.
(شاهنامه چ دبیرسیاقی ص 1359).
مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست
به دل چه کینه گرفتی ز من به بی گنهی ؟
ناصرخسرو.
، انتقام گرفتن. انتقام جویی کردن:
علو همت من کینه از دشمن نمی گیرد
به رنگ شعله خون خار بر گردن نمی گیرد.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج).
و رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ / رِ دَ)
افزونی یافتن: بلکه هر روز زیادت و طراوت گیرد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
عهد و پیمان از کسی گرفتن. پیمان اطاعت ستدن از کسی. (ناظم الاطباء) : و عم خود (محمد امین) سلیمان را بنشاند و او بیعت از همه سپاه و رعیت بگرفت. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بینی افشاندن. پاک کردن آب بینی. پاک کردن بینی. آب بینی خود را بدستمال و غیره زدودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
زن کردن. ازدواج. تأهل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنی را به عقد ازدواج درآوردن. زناشویی کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زن و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
عهد و پیمان از کسی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین گرفتن
تصویر کین گرفتن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه گرفتن
تصویر کینه گرفتن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن گرفتن
تصویر زن گرفتن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
عهد و پیمان از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین